زیرک

روزنوشت‌های یک مشتاق تکنولوژی، کتاب، دنیای وب و سینما

معرفی یک سایت خوب برای یادگیری زبان!

Learning English

یادگیری زبان انگلیسی امروز یکی از اساسی‌ترین نیازها به حساب میاد. مخصوصا اگه تصمیمی به مراودات خارجی داشته باشید. میخام یه سایت خوب برای یادگیری زبان انگلیسی بهتون معرفی کنم.


سایت Englishcentral یک سایت موفق در زمینه آموزش زبان انگلیسی هست که با ویدیوهای طبقه بندی شده در سطوح مختلف برای زبان‌آموزان کمک میکنه تا بصورت چند مرحله ای و پله‌پله زبان انگلیسی رو یاد بگیرند. چندوقت پیش وقتی بعد از مدت‌ها به این سایت سرزدم متوجه‌شدم که ساختار سایت چند تفاوت به‌خصوص داشته. مثلا موقع ورود به سایت ازم اکانت اسکایپ خواست. (من از طریق اکانت فیسبوکم لاگین کرده بودم) این اکانت برای ارتباط با یک معلم هست که این معلم بعد از تماس از طریق اسکایپ با شما مکالمه‌ای انجام میده که در خلال این مکالمه سطح توانایی شما در مکالمه انگلیسی، تلفظ، گرامر، شنیدن و صحبت‌کردن و... رو میسنجه و در نهایت نمراتی رو برای شما منظور میکنه. همچنین ویدیوهایی رو به شما پیشنهاد میکنه تا متناسب با هدف شما برای یادگیری زبان، کمک بزرگی به هرچه سریعتر و بهتر یاد‌گرفتن زبان خواهد بود.
شما بعد از دیدن هر ویدیو که بصورت پیشفرض با زیرنویس خواهد بود، دو مرحله دارید. در هر مرحله دوباره ویدیو رو مرور میکنید ولی در مرحله اول، برخی کلماتی که در زیرنویس هست حذف شده و شما باید اون کلمات رو با املای صحیح بنویسید. در مرحله دوم باید زیرنویس ها رو بصورت روان و درست تلفظ کنید. در این مرحله سایت بصورت هوشمند ایرادات شما در تلفظ رو بهتون گوشزد میکنه یا اگر که درست تلفظ کرده باشید با رنگ سبز بهتون نشون میده.


همچنین دیدن و تمرین ویدیوها براتون امتیاز داره. دیدن هر ویدیو بصورت کامل 10 امتیاز، مرحله اول تمرین 20 امتیاز و مرحله دوم 30 امتیاز خواهد داشت. درنتیجه اگر شما هر ویدیو رو بصورت کامل ببینید و تمرینات رو هم درست انجام بدین حداکثر 60 امتیاز از هر ویدیو خواهید گرفت.
درکنار ویدیو ها تست هایی هم برای دایره لغات شما هست که میتونید با تکمیل تست ها در زمان مقرر میزان توانایی خودتون در بخاطر سپردن کلمات و معنی اونهارو محک بزنید.


همچنین درصورت نیاز به مشورت با مربی میتونید ساعتی رو از طریق صفحه کاربری خودتون مشخص کنید که معلمتون راس اون ساعت ازطریق اسکایپ باهاتون ارتباط برقرار کنه و ایراداتون رو برطرف کنه یا راهکارهای جدید برای آموزش بهتون پیشنهاد بده. البته بخاطر بسپارید که این مکالمه به زبان انگلیسی خواهد بود.


بگذارید توضیحات در مورد سایت رو بیشتر ازین ادامه ندم تا انگیزه ای بشه برای دوستانی که میخواهند شیوه جدیدی از آموزش اینترنتی زبان رو تجربه کنند. درضمن یادتون نره برای دیدن ویدیوها باید اینترنت با سرعت خوب و دستگاه مجهز به میکروفون داشته باشید. همچنین سایت اپلیکیشن برای اندروید و ios هم داره.

https://www.englishcentral.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Danyal

سندروم آنلاین بودن!

آنلاین بودن

در عصر جدید، همونطور که با پیشرفت تکنولوژی، بشر و زندگی‌اش تحت تاثیر جدی تغییرات قرارگرفته، سلامتی روحی و جسمی اون هم متاثر از پیشرفت تکنولوژی تغییرات فراوانی به خود دیده. به واقع همان‌طور که برای خیلی از بیماری‌های سابقا لاعلاج، درمان‌های کاملا موثری پیدا شده؛ در عین تعجب، واکنش بدن انسان به بسیاری از شرایط جدید، بروز اختلالات بدیعی بوده که هرچند با دانسته‌های کلاسیک قبل، قابل توصیفه اما بروز این چنین اختلالاتی از سوی متخصصان علم پزشکی هیچ‌وقت پیش‌بینی نمی‌شده.

اخیرا مطلبی در سایت خبری دویچه‌وله فارسی می‌خوندم در رابطه با مشکلات و اختلالاتی که ممکنه برا اثر فعالیت زیاد نوجوان‌ها و جوان‌ها در شبکه‌های اجتماعی براشون پیش بیاد.


دویچه‌وله: خطرات آشکار و پنهان شبکه‌های اجتماعی برای نوجوانان


در مقاله هرچند در حجمی کوتاه، اما کاملا روشن و صریح به نکات قابل توجه این آسیب‌ها اشاره کرده بود. از جمله اینکه زمینه اصلی تولید گوشی‌های تلفن‌همراه ایجاد ارتباط بود و شبکه‌های اجتماعی در ایجاد ارتباطی مستمر بین کاربران نقشی اساسی را دارن. یا اینکه محوریت فعالیت در شبکه‌های اجتماعی مسئله تولید محتواست که میان تولیدکننده و مصرف‌کننده ارتباط برقرار می‌کنه. اما ریشه‌یابی این ‌آسیب‌ها جدا از نیازمندی به شناسایی بسترها، نیازمند آموزش‌ها و وضع مقرراتی برای سازمان‌دهی و هدایت این فعالیت‌هاست!

اما نکته‌ای که برای من تو این مقاله جالب اومد، این تلاش افراد برای جذب مخاطب و جلب توجه و ایجاد دایره‌های ارتباطی بیشتر با شیوه تولید محتوا بود که برخلاف نظر مقاله معتقد نیستم تنها مختص نوجوانان هست. اغلب افراد و به خصوص نوجوانان با هدف ایجاد بالاتر فالوئر، به تقلید از سلبریتی‌ها و بنگاه‌های خبری سعی در تولید محتوا بصورت کپی اقدام می‌کنن اما چون اغلب کپی‌ها جواب نمی‌دهد، متحورانه دست به تولید محتواهای خاص و حتی خطرناک می‌زنند. اغلب هم این کپی‌کاری‌ها بدون هیچ فکر قبلی و کاملا ناشیانه انجام می‌شه که نتایج عکسی هم داره.

نکته دیگر ایجاد فضای رقابتی بین افراد در فضای مجازیه. افراد بعد از تلاش‌های مختلف برای جذب توجه بیشتر به این باور می‌رسند که در این میدان تنها نیستند و رقبایی دارند. این مسئله بازار کارهای عجیب و غریب درمیان ستارگان مجازی را داغ‌تر می‌کنه. بخصوص در اینستاگرام که محبوبیت بیشتری بخاطر نوع ماهیت مدیای اشتراک گذاری شده - که مدیای تصویری هست - داره این بازار کاذب داغ‌تر و پرهیجان‌تر دنبال میشه!

اما چاره کار چیه؟

مقاله به طور صریح به چاره کار اشاره نمیکنه اما نکاتی رو متذکر میشه. مثل نقش اساسی والدین و معلمان (به طریق اولی سیستم آموزش و پرورش)، که باید قبل از قضاوت برای ایجاد محدودیت برای فرزندان، خود با فضای مجازی آشنایی کامل داشته باشن. خودشان این فضا رو به خوبی تجربه کرده باشن تا تصمیمات بعدی رو به موقع و مثبت بگیرن. نکته بعدی در ایجاد ارتباط با افراد درگیر در این ماجراست که میطلبه کاملا به مسائل روانشناسی هم اشراف کافی داشته باشین. اعمال محدودیت‌های شدید بدون شناخت روانی این افراد، همیشه جواب عکس داده یا خود منجر به مشکلات زیاد دیگه‌ای شده که از مشکل قبلی بدتر و فجیع‌تر بوده!

پیشنهاد می‌کنم مقاله رو حتما بخونید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Danyal

و ناگهان همه چیز لرزید و لرزید و لرزید...

زلزله کرمانشاه


بخاطر مسافرت یک روزه و عجله­‌ای که داشتم نشد بلاگ رو آپ کنم. از طرفی وقتی رسیدم خونه با صحنه جابجایی اتاقم بدون اجازه (!) روبرو شدم که باعث شد یک روز کامل رو درگیر تمیزکاری و جابجایی اتاق کنم و نهایتا دو روز بلاگ آپ نشد.

صبح امروز (یکشنبه) که بیدار شدم، به عادت همیشه گوشی اول رفتم سراغ اخبار دنیای مجازی و توئیتر که خبر زلزله رو شنیدم. اون موقع حدود 10 ساعتی از زلزله گذشته بود ولی آمار جان­‌باخته­‌ها و زخمی­‌ها هنوز داشت زیاد می­شد. این صحنه برام تکراری بود. صبح پنجم دی­‌ماه سال هشتاد و دو وقتی بابا طبق عادت هر روز، تلویزیون رو برای شنیدن اخبار روشن کرد، قبل از هرچیز نوار مشکی گوشه تلویزیون تو ذوق می­زد. بعد هم حضور هنرمندهای مختلف برای ابراز همدردی و دعوت مردم به کمک­‌های نقدی و غیرنقدی برای زلزله زده­‌ها بود. امروز صبح دقیقا مثه صبح روز زلزله بم بود!

تولد کودک در سرپل ذهاب

الحق و الانصاف هم مردم بی دریغ و چشم داشت تو مکان­‌هایی که از قبل تدارک دیده­‌شده بود حاضر می­‌شدن و کمک می­کردند. این نوع­دوستی و محبت مردم به همدیگه همیشه من رو به تعجب وامیداشته. گاه دیدم یا شنیدم دونفری که شاید سال­‌ها باهم اختلاف هم داشتن سر یه حادثه تمام کدورت­‌ها رو فراموش میکنن. ما این‌چنین مردمی هستیم!
در هر صورت بلایای طبیعی اجتناب­‌ناپذیره، اما چیزی که مهمه اینه که زندگی ادامه داره و ما باید با نتایج حاصل از این اتفاقات و خاطره­‌هاشون زندگی کنیم. همون‌طور که امروز، در روز اول زلزله شدید سرپل­‌ذهاب دیدم که بچه­‌ای به دنیا اومد، حس جاری بودن زندگی هم همین‌قدر زنده است. تولدی که نوید ادامه زندگی رو می­داد. و البته که تمام زندگی همینه. میون غصه­‌ها و دردها همیشه نوری هست که به بهترشدن زندگی امید میده.

بنظرم فلسفه زندگی همینه. به تکرار، تاریخ بهمون نشون داده که همینه! تا شقایق هست زندگی باید کرد!
این حادثه ناگوار اولین حادثه نیست که در کشور افتاده و آخرین هم نخواهد بود، اما در انتها چیزی که می­‌میونه نمایی از شخصیت و چهره ملت ماست که در دنیا خواهد ماند!

اگر دوست دارین کمکی بکنید بنظرم جمعیت امام علی بهترین گزینه است. در داخل از کشور دسترسی به جمعیت آسونه، اما برای عزیزان خارج از کشور شاید عکس زیر راه‌گشا باشه!

نحوه کمک به جمعیت امام علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Danyal

صبح بخیر تهران، من عاشق توام!

تهران

امروز بخاطر یک موضوع کاری تهرانم. دیشب حرکت کردم و اول صبح رسیدم. امیدوارم کارم یک روزه تموم بشه که مجبور نشم شب رو هتل بگیرم. البته بازم امیدوارم برای برگشت بلیط پیدا کنم.
تهران برای من غریبه نیست. غیر از حدود دو سال خدمتی اینجا گذروندم (دقیقترش نوزده ماه)؛ قبل و بعدش به بهانه‌های مختلف به تهران در رفت‌و‌آمد بودم‌. تهران یه دوست قدیمیه که خیلی خاطرات خوب باهم داریم. البته دوست‌های قدیمی خاطرات بد هم ممکنه داشته باشن. اما این دوست قدیمی همیشه جذابیت‌های خاص خودشو داره. همیشه میتونی چیزی پیدا کنی که قبلا ندیدی و این سورپرایزت کنه: عجب چرا تا قبل این اینو ندیده بودم؟!! تهران همیشه مستعد اتفاقات جالبه، جالب و هیجان انگیز!
اما تو خاطرات دوستای قدیم همیشه اولین‌ها از یاد آدم نمیره. اولین باری که اومدم تهران با پدرم بودم اما بیشتر از اون خاطره، اولین باری یادم میاد برای خدمت سربازی اومدم تهران. اون‌بار با اینکه اولین بارم نبود که تهران رو می‌دیدم اما اون‌دفعه تهران بوی خاصی داشت:بوی دلهره و اضطراب! دلهره‌ای که میدونستم حالا حالاها قرار نبود تموم بشه و البته دو سال طول کشید.
یادم‌ نمیره راننده تاکسی شیادی که از سادگی من سواستفاده کرد و البته رفتار ناشیانه و دلهره‌ام رو هم تشخیص داده بود و کرایه ده برابری برای مسیری ازم گرفت که بعدها فهمیدم با یخرده پیاده روی می‌تونم خیلی راحت‌تر و ارزون‌تر همون مسیر رو بیام. البته گذشت...
حالا من تو محوطه ترمینال شرق تهران نشستم و دارم شکلات تلخی که به چند برابر قیمت از دکه‌های ترمینال گرفتم رو مزه‌مزه میکنم تا سرمای اول صبح قابل تحمل بشه و هنوز فریادهای کرکننده شیپورچی‌های(!) تعاونی‌های مسافربری و راننده‌های سواری‌های شخصی آزاردهنده است.
امیدوارم امروز کارم زود تموم بشه تا بتونم یه مقدار با دوست قدیمی خوش بگذرونم!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Danyal

دُرنای امید!

درنای سیبری

اولین بار سال قبل، درمورد «امید» ، تنها بازمانده درناهای جمعیت غربی سیبری که برای گذران فصل زمستان به فریدونکنار می­ آمدند، در مقاله‌ای در وبسایت روزنامه شرق و به قلم «صدرا محقق» خوندم (اینجا). این درنا حدود 10 سال پیش جفت خودش رو به­ دلیلی نامشخص اما مشخصا به خاطر دخالت­ های انسانی از دست میده. بعد از اون و به خاطر تک‌جفت بودن این نوع درنا، و اینکه درصورت از دست دادن جفت، جفت دیگری انتخاب نمی‌کنه، هر روز تراژی­ک‌تر به انقراض این گونه رمانتیک نزدیک می­شیم. انقراضی که معتقدم بیشتر از درد نبود یک گونه جانوری، فقدان احساسات مهم انسانی رو رونمایی می­‌کنه.

نقل قول از مقاله بالا:

آخرین‌بار که درناهای سیبری گروهی به ایران آمدند در زمستان سال ۱۳۸۶ بود، در آن سال سه درنای سیبری وارد تالاب‌های منطقه فریدونکنار شدند، اما یکی از درناها بر اثر شلیک گلوله یک شکارچی کشته شد. یک سال بعد در زمستان سال ۱۳۸۷ دو درنای سیبری باقیی­مانده که یکی از آنها «امید» و دیگری یک درنای ماده بود، دوباره به فریدونکنار مهاجرت کردند اما در آن سال نیز درنای سیبری «ماده» به دلیل نامعلومی از بین رفت و ناپدید شد، به این شکل تنها درنای باقی‌مانده از آن پرندگان، همین پرنده‌ای است که حالا «امید» نام‌گذاری شده است.

در گذشته از درناهای سیبری سه گروه جمعیتی غربی، مرکزی و شرقی موجود بوده است. تنها باقی­مانده از آن­ها جمعیت شرقی است که تابستان را در شرق سیبری تولید­مثل کرده و زمستان را در شرق چین می­گذرانند. تعداد این جمعیت درناها در سال­‌های اخیر به شدت کاهش داشته و در معرض انقراض قراردارند.  تنها جفت باقی­مانده از جمعیت مرکزی آخرین بار در سال 2002 مشاهده شده و ظاهرا منقرض شده به نظر می­‌رسند. این جمعیت تابستان را در سواحل رود اوب در غرب سیبری می­‌گذراندند و زمستان را به هند مهاجرت می­‌کردند. اما جمعیت غربی درناهای سیبری که آن­ها هم تابستان را در ساحل رود اوب می­‌گذراندند، در زمستان، مهاجرت به شمال ایران و تالاب­‌های فریدونکنار داشتند. از اینگونه که متاسفانه باید گفت قطعا منقرض خواهند شد تنها همین «امید» باقی مانده است. استفاده از جمعیت درناهای شرق سیبری نیز برای احیای این گونه خاص نتیجه نداده‌است.

نکته مشترک در کم‌شدن جمعیت و انقراض هر سه دسته درناهای سیبری وجود عوامل انسانی است. شکار بی­‌رویه در هند و پاکستان مهمترین عامل انقراض جمعیت مرکزی این گونه نادر بوده‌است. ایجاد سدهای متعدد بر روی رودخانه یانگ­‌تسه در چین باعث آسیب جدی به محیط­‌زیست شده که زندگی تمامی جانداران آن منطقه شامل درناهای سیبری را تحت تاثیر قرارداده است. پایین آمدن سطح تالاب­‌ها در فریدونکنار بدلیل برداشت بی­ش از اندازه برای کشاورزی نیز عامل انقراض جمعیت غربی درناهای سیبری در ایران اعلام شده است.

اما امروز بنا به گفته مسئولان، «امید» تنها بازمانده جمعیت غربی درناهای سیبری، با گذشت موعد مقرر سالانه، هنوز وارد منظقه فریدونکنار نشده است!!!

توییت صدرا محقق

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Danyal

بزرگترین ترس زندگی

ترس در زندگی

 

چند وقت پیش بحثی درگرفت در یکی از گروه‌­های تلگرامی که بزرگترین ترس زندگی شما چیه؟ اغلب وقتی اینجور سوالات پیش میاد جواب آنی دادن بهشون سخته. سوال، یک سوال کلی هست و جواب لحظه­‌ای دادن نه تنها عاقلانه نیس بلکه آسون هم نیست. مثه موقعیت بچه­‌ای میمونه که ازش میپرسن مادرشو دوس داره یا پدرشو؟ برای یه بچه با ذهن و فکری کاملا ابتدایی هم این سوال میتونه خیلی ناراحت­‌کننده و عذاب­‌آور باشه.

درهرصورت با همه این توصیفات در لحظه اول به این فکر کردم که بزرگترین ترس زندگیم چیه؟ قاعدتا از دست دادن نزدیکان میتونست اولین انتخاب باشه. کما اینکه خیلی از دوستان اینجوری پاسخ داده بودن. از دست دادن پدر و مادر یا همسر و فرزند براشون کابوس بزرگی بود که لحظه­‌ای آسایش براشون نمیذاشت. اما مگر از این ترس گریزی هم بود؟ مگر میشد به افراد عمر بی­‌انتها داد که هیچوقت شما رو ترک نکنن؟

ترس به خودیِ خود چیز جالبی نیست. هرچند یه ضرب المثل آلمانی میگه: "ترس، گرگ رو قوی­تر از چیزی که هست نشون میده." ترشح آدرنالین در خون در زمان ترس تا میزان کمی میتونه خیلی هم برای بدن مفید باشه که البته این بیشتر برای ترس­های لحظه­‌ای هست. برای دغدغه­‌های روزمره زندگی که به شکل ترس مزمن و طولانی مدت بروز میکنه بحث کاملا فرق میکنه.

به لحاظ روانی ترس باعث کاهش سرعت عمل و تمرکز میشه. آدم ترسو خیلی وقت­ها کارهایی رو انجام میده که نباید انجام بده و واکنش­های لازم رو که باید نشون بده نشون نمیده. نتیجتا دقیقا همون اتفاقاتی میفته که همیشه از رخ­دادنش میترسیده!

حال اما با ترس در زندگی چه باید کرد؟
بنظرم در اولین وهله باید ترس رو منطقی انتخاب کنیم. از دست دادن نزدیکان یک امر اجتناب ناپذیره، و هیچ راه گریزی نداره. پس ترسیدن از این مسئله کاملا بی­‌معنی و مضحکه! اگر دوست نداریم آدم ضعیفی نشون داده بشیم پس باید ترس­‌ها و دشمنان‌مون رو هم از بین قوی­ترها و عاقلانه­‌ترین­ها انتخاب کنیم.

برای شخص خود من بزرگترین ترس زندگی نرسیدن به موفقیت­ها و هدف­هاست. روزی که با توجه به برنامه‌­ریزی انجام شده قبلی به موفقیتم نرسم مطمئنا یکی از بدترین روزهای زندگیم خواهدبود. پس با توجه به مقدماتی که برای رسیدن به موفقیت از قبل چیدم و هزینه­‌هایی که در این مسیر متحمل شدم، نرسیدن و عدم کامیابی برای من ترس بزرگی در زندگی هست. این موفقیت می­تونه در شغلم باشه، در زندگی خصوصیم باشه و یا حتی در روابط اجتماعیم باشه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Danyal

پادکست کتاب‌خوان

 

یکی از سرگرمی­های من ضبط صدا و ساختن پادکست هست. حدود یک سالی میشه که دارم سعی میکنم تجربه و مهارتم رو تو این­کار بیشتر کنم وتلاش کنم حرفه­ای­تر و زیباتر پادکست بسازم. البته باید اقرار کنم نه تنها کار آسونی نیست بلکه کار خیلی سختی هم هست و اغلب اون چیزی که فکر میکنی خیلی قشنگ و حرفه­ای درومده، میشه بدترین پادکستی که تا حالا ساخته بودی.

از حدود یک ماه پیش با کمک تعدادی از دوستان در تلگرام یک کانال تشکیل دادیم و باهم کتابی رو روخوانی می­کنیم، صدا ضبط میکنیم و بعد از ادیت فایل، پادکست رو در کانال قرار میدیم. هر فصل کتاب (که اغلب حدود 5 صفحه است) رو یکی از دوستان میخونه و من ادیتش میکنم و تو کانال می­ذارم. البته همیشه مدیریت یک کار گروهی سخته و این کار هم مستثنی نیست اما لذت یک کار گروهی فرهنگی به سختی­هاش میچربه. همه ما تقریبا آماتور هستیم ولی به نظرم ارزش کار ما در همین آماتور بودن هست. کار حرفه­ای قطعا خوبه ولی اینکه یه عده آماتور سعی میکنن با یه هدف مشخص کار گروهی کنن کم از کار حرفه­ای یه نفره نیس.

کتابی که برای این فصل "پادکست کتاب­خوان" انتخاب کردیم، اسمش "عطر سنبل، عطر کاج" هست. نویسنده یه خانم ایرانی-امریکایی هست که در امریکا بزرگ شده و به شکلی طنزآلود از تمایزهای فرهنگ ایرانی و امریکایی و تلاش­های خانوادگی آن­ها برا فائق آمدن بر این تمایزها میگه. نکته جالب روانی و سادگی روایت داستان­هاست.

در کنار ساخت پادکست خودم پادکست هم گوش میدم. صفحه و کانال خیلی از پادکست­های فارسی رو در شبکه­های مختلف فالو دارم که به محض رسیدن قسمت جدید اونارو گوش میدم. البته بازار پادکست فارسی تقریبا بکر و تازه است و هنوز خیلی جا برای پیشرفت داره. پادکست­های فارسی با کیفیت و حرفه­ای هنوز تعدادشون کمه اما با توجه به کیفیت همین کارهای معدود امید زیادی به روزی دارم که ببینم پادکست فارسی در رقابت با پادکست­های خارجی حرفی برای گفتن داره.

پادکست­هایی مثه Channel B، رادیو گیک و یا رادیو دیو و رادیو هیچ از معدود پادکست­های فارسی محبوب من هستند. یا پادکست StringCast از پادکست­های محبوب من در زمینه پادکست­های علمی هست. یه امتیاز مثبت پادکست­های فارسی وجود اپ­لیکشن های پادکست هست. اپ­ هایی مثه ناملیک یا شنوتو کمک بسیاری در دسترسی به پادکست­های فارسی کردن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Danyal

بوکسور دهه چهارم!

 

خیلی وقت پیش ­ها شروع کردم به نوشتن اما اغلب پراکنده بود و جایی ثبتش نمیکردم. شاید بخاطر اینکه فکر میکردم در حدی نیست که بخام اِفه روشنفکری بگیرم که من هم نوشتن بلدم. اعتماد به نفس کافی نداشتم. همیشه همینطور بوده. تقریبا تو همه کارها.

 اما تو آستانه دهه چهارم زندگی حس کردم ممکنه هر لحظه بیاد که لحظه آخر باشه. پس باید دست جنبوند که نگن اومد و رفت، مثه گرد و خاکی که روزهای گرم تابستون با باد میاد و میخوره تو صورتت و یه حس مشمئزکننده بهت میده و البته اگه شانس نداشته باشی سرفه­ های وحشتناک بعدش!

 دهه چهارم با مشکلات شروع شد، با رنجوری و ناخوشی، با سختی، با خواستن ها و نرسیدن ها! با عقب موندن از بقیه. دهه چهارم با استرس شروع شده! شاید هم تنها یه حس اشتباه بود. حس اینکه مشکلی هست، سختی ای هست، استرسی هست...هرچی که بود، اما بود! و این بودنش داشت تحمل رو کم می­کرد و صبر رو کمتر!

 در همین دوره شلوغ و پر استرس سعی کردم خودم رو جمع کنم. همه عقل و شعورمو جمع کنم و سعی کنم رو پای خودم وایسم. وجود مشکلات رو قبول کنم و سعی کنم مثه یه بوکسور حرفه­ای خیلی آروم و با طمأنینه سعی کنم حریف رو از پا دربیارم یا حداقل اونقدر خسته­اش کنم که دست از سرم برداره!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Danyal