امروز بخاطر یک موضوع کاری تهرانم. دیشب حرکت کردم و اول صبح رسیدم. امیدوارم کارم یک روزه تموم بشه که مجبور نشم شب رو هتل بگیرم. البته بازم امیدوارم برای برگشت بلیط پیدا کنم.
تهران برای من غریبه نیست. غیر از حدود دو سال خدمتی اینجا گذروندم (دقیقترش نوزده ماه)؛ قبل و بعدش به بهانههای مختلف به تهران در رفتوآمد بودم. تهران یه دوست قدیمیه که خیلی خاطرات خوب باهم داریم. البته دوستهای قدیمی خاطرات بد هم ممکنه داشته باشن. اما این دوست قدیمی همیشه جذابیتهای خاص خودشو داره. همیشه میتونی چیزی پیدا کنی که قبلا ندیدی و این سورپرایزت کنه: عجب چرا تا قبل این اینو ندیده بودم؟!! تهران همیشه مستعد اتفاقات جالبه، جالب و هیجان انگیز!
اما تو خاطرات دوستای قدیم همیشه اولینها از یاد آدم نمیره. اولین باری که اومدم تهران با پدرم بودم اما بیشتر از اون خاطره، اولین باری یادم میاد برای خدمت سربازی اومدم تهران. اونبار با اینکه اولین بارم نبود که تهران رو میدیدم اما اوندفعه تهران بوی خاصی داشت:بوی دلهره و اضطراب! دلهرهای که میدونستم حالا حالاها قرار نبود تموم بشه و البته دو سال طول کشید.
یادم نمیره راننده تاکسی شیادی که از سادگی من سواستفاده کرد و البته رفتار ناشیانه و دلهرهام رو هم تشخیص داده بود و کرایه ده برابری برای مسیری ازم گرفت که بعدها فهمیدم با یخرده پیاده روی میتونم خیلی راحتتر و ارزونتر همون مسیر رو بیام. البته گذشت...
حالا من تو محوطه ترمینال شرق تهران نشستم و دارم شکلات تلخی که به چند برابر قیمت از دکههای ترمینال گرفتم رو مزهمزه میکنم تا سرمای اول صبح قابل تحمل بشه و هنوز فریادهای کرکننده شیپورچیهای(!) تعاونیهای مسافربری و رانندههای سواریهای شخصی آزاردهنده است.
امیدوارم امروز کارم زود تموم بشه تا بتونم یه مقدار با دوست قدیمی خوش بگذرونم!!
بسم الله