زیرک

روزنوشت‌های یک مشتاق تکنولوژی، کتاب، دنیای وب و سینما

۱۶ مطلب با موضوع «اجتماعی» ثبت شده است

امید آمد!

چند روزی بخاطر کسالت نتونستم بلاگ رو آپ کنم که ازین بابت خیلی متاسفم. اما تو این چند روز خبرها و اتفاقات مختلفی افتاد که حیف دیدم از کنارش بگذرم.

درنای امید

اول این خبر خوب رو بدم که "امید" تک درنای جمعیت غربیِ درناهای سیبری، چهارشنبه گذشته با تاخیری که باعث نگرانی دوستداران محیط‌زیست شده بود، در تالاب فریدونکنار فرود اومد. چند پست قبل درباره "امید" توضیح داده بودم. این خبر هرچند برام خوشحال کننده بود اما تصور آینده‌ای که این درنا خواهد داشت برام خیلی ناراحت کنندست.
بنظرم یه کمپین نیازه تا "امید" رو به همه ایرانی‌ها بشناسونه تا نمادی باشه برای مبارزه با تخریب محیط‌زیست! تا مانعی باشه برای اینکه جلوی خیلی از رفتارهای خودآگاه و ناخودآگاه بشری که باعث گرفتن جون خیلی از موجودات زنده میشه، گرفته بشه!
کشتیگیر ایرانی
خبر دوم اما خیلی خوشحال کننده نیست. خبر شکست ناباورانه علیرضا کریمی، قهرمان کشتی‌گیر ما که به دستور مربیان برای عدم رویارویی با حریف اسرائیلی در دور بعد؛ آنچنان دل ورزش‌دوستان رو به درد آورد که شاید سابقه قبلی نداشته. ما در ورزش کم غصه نخوردیم، بخاطر نرفتن به جام‌جهانی گریه کردیم، برای حذف ورزشکارا و تیمهامون از مسابقات اشک ریخیتم، حتی برای از دست دادن ورزشکار جانبازمون در همین پارااُلمپیک قبلی تا مدتی شوکه بودیم! اما این یکی ازون مواردی بود که علیرغم شایستگی و بدلیل غیر ورزشی نماینده ما از مسابقات کنار میرفت. 
این ناراحتی با هیچکدوم از قبلیا قابل مقایسه نیست!
ایران
مسئله سوم بیستمین سالگرد صعود تیم‌ملی فوتبال به جام‌جهانی ۱۹۹۸ فرانسه و خاطره اون بازی بیاد‌ماندنی با استرالیاست. ۲۰ سال پیش من دانش‌آموز پنجم دبستان بودم. شیفت صبح بودیم و زود دویدم سمت خونه که بازی رو ازدست ندم. حدود ۱ ظهر بود که بازی شروع شد. بعد گل دوم استرالیا، چون تجربه باخت به قطر و ژاپن و عربستان رو داشتیم؛ به کل نامید شده بودیم اما اونروز قرار بود یه جشن ملی باشه برامون. سال‌های خوبی بود. بعد استرالیا برد برابر امریکا و بعدها برد مقابل کویت تو فینال بازی‌های آسیایی کلی موفقیت‌های شیرین بود که شیرینیش هنوز از یادمون نرفته.
نکته جالب اینه که فکرکنم هنوز بعد از اون بازی با استرالیا بازی نکردیم و هر ایرانی که بهش میگن استرالیا اول یاد بازی ملبورن میفته!
این وسط یادی کنیم از "والدیر ویرا" مربی نازنینی که ما رو برد جام جهانی فرانسه ولی بعضی‌ها با ناحقی کنارش گذاشتن. مصاحبه چند شب پیش ویرا با بی‌بی‌سی فارسی رو در اینترنت حتما ببینید.
والدیر ویرا
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Danyal

چو عضوی به درد آورد روزگار!

مردم بصورت خودجوش برای هموطنان زلزله زده کمک ارسال میکنند

نمی‌دونم فقط کشور ما این‌همه حادثه و اتفاق تلخ می‌بینه یا تو بقیه کشورها همین‌طوره! هر از چند گاهی یه اتفاق تلخ میفته که کل کشور رو درگیر خودش می کنه! هر چند سال یه بار یه فاجعه بزرگ مثه زلزله یا سیل رخ میده که یه بخشی از مردم رو داغدار و مصیبت زده می کنه و باقی مردم کشور هم از بار این مصیبت آزرده‌خاطر میشن. و البته خیلی زیبا و خودجوش شعر زیبای "بنی‌آدم اعضای یکدیگرند" رو به عینیت درمیارن. نمونه‌های قبلیش هم کم نبودن، زلزله رودبار یا زلزله بم شاید از بزرگترین نمونه‌هاش باشن.

پیشرفت تکنولوژی روی همه مسائل تاثیر میذاره. مخصوصا در شیوه و کیفیت اطلاع‌رسانی! در زلزله مهیب سرپل‌ذهاب هم تاثیر شبکه‌های اجتماعی و فضای اطلاع‌رسانی حاکم بر اون‌ها رو شدیدا احساس کردیم. از همون ساعت‌های اول اخبار میران خسارات و تلفات مخابره می‌شد و هرجایی که کسری بابت کمک‌ها وجود داشت به اطلاع مسئولان می‌رسید تا رسیدگی بشه.

حضور هنرمندان، ورزشکاران و چهرهای شناخته شده در مناطق زلزله زده

این وسط نباید از تلاش‌های مردمی ساده گذشت. کمک‌های مردمی خیلی خوب و کامل در منطقه وجود داشت که اغلب با همراهی سلبریتی‌ها و چهره‌های شناخته‌شده انجام می‌شد. مِن جمله این افراد میشه به "علی دایی"، "لیلا بلوکات"، "جواد خیابانی"، "صادق زیباکلام" و خیلیای دیگه اشاره کرد که شخصا در جمع‌آوری کمک‌ها و حتی رسوندن کمک‌ها به منطقه حضور داشتند.

اما مشکلی که وجود داشت و بنظرم حل اون میتونست سرعت بیشتری به رسوندن کمک‌ها بکنه، عدم یکپارچگی کانال‌های جمع‌آوری کمک‌ها بود. تقریبا چندین شماره حساب شخصی متفاوت برای کمک نقدی معرفی شده بود که خود زمینه‌ای برای افراد سودجو بوجود می‌آورد تا دست به کلاهبرداری بزنن. کما اینکه در اخبار داشتیم چند نفری با این اتهام دستگیر شدن.

بنظرم همونطور که استفاده از شبکه‌های اجتماعی در حوادث اینچنینی باید بعنوان تجربه‌ای مفید اندوخته بشه، ساماندهی و سازماندهی کمک‌های مردمی و نحوه مشارکت چهره‌های شناخته‌شده و سلبریتی‌ها نیز باید بهسازی شود تا زمینه برای سواستفاده افراد شیاد فراهم نشود. یه سازمان خیریه که به دولت هم وابستگی نداره خیلی میتونه در هنگام وقوع اینجور مشکلات کمک کنه. البته اینجور سازمانها وجود داره، منتها بخاطر شتاب‌زدگی و کمتر شناخته بودنش در حادثه سرپل‌ذهاب محجور واقع شد. "جمعیت دانشجویی امام علی" یکی از این سازمان هاست.

اگر علاقه‌مند به فعالیت‌های این خیریه هستید می‌تونید نگاهی به وبسایتشون به آدرس www.sosapoverty.org بندازید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Danyal

و ناگهان همه چیز لرزید و لرزید و لرزید...

زلزله کرمانشاه


بخاطر مسافرت یک روزه و عجله­‌ای که داشتم نشد بلاگ رو آپ کنم. از طرفی وقتی رسیدم خونه با صحنه جابجایی اتاقم بدون اجازه (!) روبرو شدم که باعث شد یک روز کامل رو درگیر تمیزکاری و جابجایی اتاق کنم و نهایتا دو روز بلاگ آپ نشد.

صبح امروز (یکشنبه) که بیدار شدم، به عادت همیشه گوشی اول رفتم سراغ اخبار دنیای مجازی و توئیتر که خبر زلزله رو شنیدم. اون موقع حدود 10 ساعتی از زلزله گذشته بود ولی آمار جان­‌باخته­‌ها و زخمی­‌ها هنوز داشت زیاد می­شد. این صحنه برام تکراری بود. صبح پنجم دی­‌ماه سال هشتاد و دو وقتی بابا طبق عادت هر روز، تلویزیون رو برای شنیدن اخبار روشن کرد، قبل از هرچیز نوار مشکی گوشه تلویزیون تو ذوق می­زد. بعد هم حضور هنرمندهای مختلف برای ابراز همدردی و دعوت مردم به کمک­‌های نقدی و غیرنقدی برای زلزله زده­‌ها بود. امروز صبح دقیقا مثه صبح روز زلزله بم بود!

تولد کودک در سرپل ذهاب

الحق و الانصاف هم مردم بی دریغ و چشم داشت تو مکان­‌هایی که از قبل تدارک دیده­‌شده بود حاضر می­‌شدن و کمک می­کردند. این نوع­دوستی و محبت مردم به همدیگه همیشه من رو به تعجب وامیداشته. گاه دیدم یا شنیدم دونفری که شاید سال­‌ها باهم اختلاف هم داشتن سر یه حادثه تمام کدورت­‌ها رو فراموش میکنن. ما این‌چنین مردمی هستیم!
در هر صورت بلایای طبیعی اجتناب­‌ناپذیره، اما چیزی که مهمه اینه که زندگی ادامه داره و ما باید با نتایج حاصل از این اتفاقات و خاطره­‌هاشون زندگی کنیم. همون‌طور که امروز، در روز اول زلزله شدید سرپل­‌ذهاب دیدم که بچه­‌ای به دنیا اومد، حس جاری بودن زندگی هم همین‌قدر زنده است. تولدی که نوید ادامه زندگی رو می­داد. و البته که تمام زندگی همینه. میون غصه­‌ها و دردها همیشه نوری هست که به بهترشدن زندگی امید میده.

بنظرم فلسفه زندگی همینه. به تکرار، تاریخ بهمون نشون داده که همینه! تا شقایق هست زندگی باید کرد!
این حادثه ناگوار اولین حادثه نیست که در کشور افتاده و آخرین هم نخواهد بود، اما در انتها چیزی که می­‌میونه نمایی از شخصیت و چهره ملت ماست که در دنیا خواهد ماند!

اگر دوست دارین کمکی بکنید بنظرم جمعیت امام علی بهترین گزینه است. در داخل از کشور دسترسی به جمعیت آسونه، اما برای عزیزان خارج از کشور شاید عکس زیر راه‌گشا باشه!

نحوه کمک به جمعیت امام علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Danyal

صبح بخیر تهران، من عاشق توام!

تهران

امروز بخاطر یک موضوع کاری تهرانم. دیشب حرکت کردم و اول صبح رسیدم. امیدوارم کارم یک روزه تموم بشه که مجبور نشم شب رو هتل بگیرم. البته بازم امیدوارم برای برگشت بلیط پیدا کنم.
تهران برای من غریبه نیست. غیر از حدود دو سال خدمتی اینجا گذروندم (دقیقترش نوزده ماه)؛ قبل و بعدش به بهانه‌های مختلف به تهران در رفت‌و‌آمد بودم‌. تهران یه دوست قدیمیه که خیلی خاطرات خوب باهم داریم. البته دوست‌های قدیمی خاطرات بد هم ممکنه داشته باشن. اما این دوست قدیمی همیشه جذابیت‌های خاص خودشو داره. همیشه میتونی چیزی پیدا کنی که قبلا ندیدی و این سورپرایزت کنه: عجب چرا تا قبل این اینو ندیده بودم؟!! تهران همیشه مستعد اتفاقات جالبه، جالب و هیجان انگیز!
اما تو خاطرات دوستای قدیم همیشه اولین‌ها از یاد آدم نمیره. اولین باری که اومدم تهران با پدرم بودم اما بیشتر از اون خاطره، اولین باری یادم میاد برای خدمت سربازی اومدم تهران. اون‌بار با اینکه اولین بارم نبود که تهران رو می‌دیدم اما اون‌دفعه تهران بوی خاصی داشت:بوی دلهره و اضطراب! دلهره‌ای که میدونستم حالا حالاها قرار نبود تموم بشه و البته دو سال طول کشید.
یادم‌ نمیره راننده تاکسی شیادی که از سادگی من سواستفاده کرد و البته رفتار ناشیانه و دلهره‌ام رو هم تشخیص داده بود و کرایه ده برابری برای مسیری ازم گرفت که بعدها فهمیدم با یخرده پیاده روی می‌تونم خیلی راحت‌تر و ارزون‌تر همون مسیر رو بیام. البته گذشت...
حالا من تو محوطه ترمینال شرق تهران نشستم و دارم شکلات تلخی که به چند برابر قیمت از دکه‌های ترمینال گرفتم رو مزه‌مزه میکنم تا سرمای اول صبح قابل تحمل بشه و هنوز فریادهای کرکننده شیپورچی‌های(!) تعاونی‌های مسافربری و راننده‌های سواری‌های شخصی آزاردهنده است.
امیدوارم امروز کارم زود تموم بشه تا بتونم یه مقدار با دوست قدیمی خوش بگذرونم!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Danyal

بزرگترین ترس زندگی

ترس در زندگی

 

چند وقت پیش بحثی درگرفت در یکی از گروه‌­های تلگرامی که بزرگترین ترس زندگی شما چیه؟ اغلب وقتی اینجور سوالات پیش میاد جواب آنی دادن بهشون سخته. سوال، یک سوال کلی هست و جواب لحظه­‌ای دادن نه تنها عاقلانه نیس بلکه آسون هم نیست. مثه موقعیت بچه­‌ای میمونه که ازش میپرسن مادرشو دوس داره یا پدرشو؟ برای یه بچه با ذهن و فکری کاملا ابتدایی هم این سوال میتونه خیلی ناراحت­‌کننده و عذاب­‌آور باشه.

درهرصورت با همه این توصیفات در لحظه اول به این فکر کردم که بزرگترین ترس زندگیم چیه؟ قاعدتا از دست دادن نزدیکان میتونست اولین انتخاب باشه. کما اینکه خیلی از دوستان اینجوری پاسخ داده بودن. از دست دادن پدر و مادر یا همسر و فرزند براشون کابوس بزرگی بود که لحظه­‌ای آسایش براشون نمیذاشت. اما مگر از این ترس گریزی هم بود؟ مگر میشد به افراد عمر بی­‌انتها داد که هیچوقت شما رو ترک نکنن؟

ترس به خودیِ خود چیز جالبی نیست. هرچند یه ضرب المثل آلمانی میگه: "ترس، گرگ رو قوی­تر از چیزی که هست نشون میده." ترشح آدرنالین در خون در زمان ترس تا میزان کمی میتونه خیلی هم برای بدن مفید باشه که البته این بیشتر برای ترس­های لحظه­‌ای هست. برای دغدغه­‌های روزمره زندگی که به شکل ترس مزمن و طولانی مدت بروز میکنه بحث کاملا فرق میکنه.

به لحاظ روانی ترس باعث کاهش سرعت عمل و تمرکز میشه. آدم ترسو خیلی وقت­ها کارهایی رو انجام میده که نباید انجام بده و واکنش­های لازم رو که باید نشون بده نشون نمیده. نتیجتا دقیقا همون اتفاقاتی میفته که همیشه از رخ­دادنش میترسیده!

حال اما با ترس در زندگی چه باید کرد؟
بنظرم در اولین وهله باید ترس رو منطقی انتخاب کنیم. از دست دادن نزدیکان یک امر اجتناب ناپذیره، و هیچ راه گریزی نداره. پس ترسیدن از این مسئله کاملا بی­‌معنی و مضحکه! اگر دوست نداریم آدم ضعیفی نشون داده بشیم پس باید ترس­‌ها و دشمنان‌مون رو هم از بین قوی­ترها و عاقلانه­‌ترین­ها انتخاب کنیم.

برای شخص خود من بزرگترین ترس زندگی نرسیدن به موفقیت­ها و هدف­هاست. روزی که با توجه به برنامه‌­ریزی انجام شده قبلی به موفقیتم نرسم مطمئنا یکی از بدترین روزهای زندگیم خواهدبود. پس با توجه به مقدماتی که برای رسیدن به موفقیت از قبل چیدم و هزینه­‌هایی که در این مسیر متحمل شدم، نرسیدن و عدم کامیابی برای من ترس بزرگی در زندگی هست. این موفقیت می­تونه در شغلم باشه، در زندگی خصوصیم باشه و یا حتی در روابط اجتماعیم باشه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Danyal

بوکسور دهه چهارم!

 

خیلی وقت پیش ­ها شروع کردم به نوشتن اما اغلب پراکنده بود و جایی ثبتش نمیکردم. شاید بخاطر اینکه فکر میکردم در حدی نیست که بخام اِفه روشنفکری بگیرم که من هم نوشتن بلدم. اعتماد به نفس کافی نداشتم. همیشه همینطور بوده. تقریبا تو همه کارها.

 اما تو آستانه دهه چهارم زندگی حس کردم ممکنه هر لحظه بیاد که لحظه آخر باشه. پس باید دست جنبوند که نگن اومد و رفت، مثه گرد و خاکی که روزهای گرم تابستون با باد میاد و میخوره تو صورتت و یه حس مشمئزکننده بهت میده و البته اگه شانس نداشته باشی سرفه­ های وحشتناک بعدش!

 دهه چهارم با مشکلات شروع شد، با رنجوری و ناخوشی، با سختی، با خواستن ها و نرسیدن ها! با عقب موندن از بقیه. دهه چهارم با استرس شروع شده! شاید هم تنها یه حس اشتباه بود. حس اینکه مشکلی هست، سختی ای هست، استرسی هست...هرچی که بود، اما بود! و این بودنش داشت تحمل رو کم می­کرد و صبر رو کمتر!

 در همین دوره شلوغ و پر استرس سعی کردم خودم رو جمع کنم. همه عقل و شعورمو جمع کنم و سعی کنم رو پای خودم وایسم. وجود مشکلات رو قبول کنم و سعی کنم مثه یه بوکسور حرفه­ای خیلی آروم و با طمأنینه سعی کنم حریف رو از پا دربیارم یا حداقل اونقدر خسته­اش کنم که دست از سرم برداره!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Danyal