زیرک

روزنوشت‌های یک مشتاق تکنولوژی، کتاب، دنیای وب و سینما

تفاوت یک رابطه عمیق با یک رابطه سطحی! یا وقتی باید تشخیص دهیم نقطه پایان یک رابطه کجاست؟

وقتی بهم گفت سه ماهی هست که با یکی دیگه دراتباطه انگار یه سطل آب یخ روم خالی کردن! چرا نباید زودتر بهم میگفت؟ چرا حالا که حس کرده بود رابطه جدیدش ممکنه به اتفاقی ختم بشه برای من آشکارش کرده بود؟ چرا موقعی که فهمیده بود من انتخابش نیستم و میتونه با یکی دیگه وارد رابطه بشه، بهم نگفته بود، تا یهو اینقدر شوکه نشم؟ تا بتونم با تصمیم بهتر مسیرمو انتخاب کنم! کلی سوال داشتم ازش که جوابی براش پیدا نکرده بودم. جواب­ها رو فقط خودش میدونست؛ تنها خودش!

بعدها که بیشتر فکرکردم به این نتیجه رسیدم که این من بودم که خودمو گول زدم. من بودم که به خودم دروغ میگفتم که منو دوس داره و با کسی دیگه نیس. خیلی وقت بود رابطه تموم شده بود! اینو همون موقع که کل ارتباطش رو با من به یه ارتباط مجازی تو تلگرام تقلیل داد باید می­فهمیدم. اونجا بود که رابطه عملا تمام شده بود و من نفهمیدم. به دروغ گفتن به خودم ادامه دادم تا در روز آخر اونچنان شوکه باشم که نتونم وضعیت رو هضم کنم.


چیزی که می­نویسم صرفا تجریبات شخصی هست که ممکنه اشتباه باشه!

مقاله‌­ای میخوندم که میگفت بعد از پایان یک رابطه عاطفی استامینوفن میتونه خیلی کمک کنه! چیزی که میخام اینجا بگم جدا از محتوای اون مقاله است ولی درحین خوندن اون مقاله به ذهنم رسید.

پایان یک رابطه عاطفی کجاست؟ کجا میشه فهمید ادامه ندادن یک ارتباط بهتر از ادامه دادنشه؟ نقطه آخر کجاست؟

گاهی وقتی به آدمای اطرافم نگاه می­کنم، خیلی‌هارو می­بینم که از نظر من نگاهشون به زندگی ساده و سطحیه! البته نه اینکه بخوام تحقیرشون کنم ولی میدونم دنیای کوچیکی دارن که خیلی راحت و بی­‌دغدغه دارن توش زندگی میکنن. برای اینا مهم نیست چه اتفاقی تو سیاست خارجی مملکت داره میفته یا تکنولوژ فلان ابَرشرکت برای ساخت ربات چیه! صرفا فقط از دنیای نزدیک اطرافشون یه شناخت (احتمالا کاملا ابتدایی) دارند و بیشتر از اون رو نیازی نمی‌بینن بدونن! از یه نظر حس میکنم خیلی خوبه اینجور ساده‌­انگاری در زندگی. یه زندگی با دغدغه کمتر و استرس کمتر. اما هیجان این زندگی کجاست؟

قسمت جالب ماجرا اینه که بنظرم این افراد اغلب در روابط عاطفی­شون موفقن. شاید چون عمیق نمیشن. تو هیچی عمیق نمیشن حتی تو رابطه! اما آیا مسخره نیست؟ اینکه تو خصوصی‌­ترین روابطت هم سطحی و ساده­ همه‌چی رو ببینی و رفتارهای ابتدایی داشته باشی، خنده‌­دار نیست؟ اینکه نخوای بفهمی ته دل شریک زندگیت یا کسی که فکرمیکنی عاشقانه دوسش داری چی میگذره، احمقانه نیس؟ قبول دارم شاید این بی‌تفاوتی مضحک و حتی آزاردهنده باشه ولی از طرفی حس میکنم این حساس­‌نبودن و حتی بیخیالی دلیل حل مشکلات زیادی از این مدل آدم­هاست.

عمیق بودن در رابطه خیلی مطلوبه! البته اگه فقط در یک بعد رابطه عمیق باشیم نه تنها مفید نیس که مضر هم هست! نگاه ژرف یک بعدی به رابطه مانع توجه به جزئیات و ابعاد دیگه رابطه میشه که خیلی خطرناکه.

توجه به جزئیات مهم حیاتیه! توجه نکردن بهش ممکنه باعث ازبین رفتن نظم اون رابطه بشه. مثلا من اونقدر در خرج کردن احساسات برای طرف مقابلم عمیق شدم و اونقدر حال فعلیش برام مهم بود که یادم رفت شناختی ازش بدست بیارم؛ یادم رفت ببینم من کجای زندگیش قرار دارم؟ یادم رفت ازش بپرسم آیا واقعا از بودن با ما لذت می‌بره یا صرفا همینکه در مواقع لازم دم‌دست هستم راضی‌کنندست؟ یادم رفت بفهمم اگه من رابطه رو کم کنم آیا اون احساس خلا میکنه یا نه؟ یادم رفت بفهمم این آدم خارج از این رابطه چجور آدمیه!

هر انسان ابعاد مختلف شخصیتی و اجتماعی داره. گاهی ما نه اونقدر در احساسات غرق میشیم که یادمون میره طرف مقابل یک انسان چند بعدی هست. یادمون میره باید افراد رو از ابعاد مختلف برانداز کنیم و درنهایت تصمیم نهایی رو بگیریم. فقط یک بعدش رو می‌بینیم، هیجان‌زده میشیم و تصمیم عجولانه میگیریم! گاه حتی بعد کشف اشتباهمون باز هم ادامه میدیم. اصرار به اشتباهی داریم و این ضرر رو بیشتر میکنه.

درمورد کیس خودم باید یاد میگرفتم که همه به توجه و دوست داشته شدن نیاز دارن. طرف مقابل من هم استثنا نبود. اینکه کسی به شما توجه کنه و شما براش مهم باشی قطعا مطلوب همه هست. بنابراین اگه حتی کسی که کمترین حس رو بهش دارین، برای شما وقت و انرژی بذاره، ناخودآگاه بهش واکنش نشون میدین و این واکنش، اون شخص رو به این اشتباه میندازه که شما برای این رابطه ارزش قائلید. چیزی که دقیقا برای من اتفاق افتاد. و درسی که خیلی دیر یادگرفتم!

باید یاد بگیریم عمیق شدن تو رابطه مفیده اما نباید باعث بشه شما از توجه به مسائل دیگه غافل بمونی. جزئیاتی که باعث میشه شما شناخت کاملی از تفکر، منش، شخصیت و رفتار طرف مقابل، و مهمتر از همه جایگاه خودتون پیش اون آدم بدست بیارین، جزو حیاتی‌­ترین مسائل یک رابطه است. درواقع این جزئیات هست که کلیات رو می‌­سازه و متقابلا درک کلیات بدون توجه به این جزئیات عملا ممکن نیست.

البته نباید فراموش کنیم در یک رابطه باید متناسب با مسائل گاهی ژرف‌­نگر و گاهی سطحی‌­نگر بود. گاهی لازمه خیلی عمیق نبود تا ایجاد تنش نشه. گاهی هم باید کاملا عمیق و دقیق مسائل رو دید تا درک بهتری پیداکرد. اما این ژرف‌­نگری خیلی آسون نیست. احتیاط و تجربه دو فاکتور دیگه‌ی مهم هستن که باید کنار ژرف­‌نگری بهش توجه بشه تا بازده بالایی داشته باشه. دو فاکتوری که اندازه خود ژرف­‌نگری مهم هست و مانع ازدست رفتن انرژی و زمانی میشه که شما برای حفظ رابطه از اول صرف کردید.

و در نهایت نقطه پایان در هر رابطه میتونه متفاوت باشه ولی نشانه‌ هایی داره که تشخیصش رو آسان میکنه. بعد از مدتی باید رابطه رو از شروع برانداز کنید و سعی کنید به چند سوال جواب بدین:

- چقدر از طرف مقابل شناخت دارید؟
- خارج از این رابطه چقدر طرف مقابل رو میشناسید؟
- احساساتی که در رابطه ردوبدل میشه دوطرفه و متقابلانه است یا یکطرفه و یک‌سویه؟

سوالاتی شبیه به این کمک میکنه تا بدونید این رابطه باید ادامه پیدا کنه یا در سراشیبی سقوط قرار گرفته؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Danyal

صمد بهرنگی، ماهی سیاهی که غرق شد!

امروز 12 شهریور سالروز پیدا شدن پیکر بی­‌جان صمد بهرنگی بعد از 3 روز از ناپدید شدنش در رودخانه ارس است.

صمد بهرنگی (زاده ۲ تیر ۱۳۱۸ تبریز - درگذشت ۹ شهریور ۱۳۴۷ ارسباران) معلم، منتقد اجتماعی، مترجم، داستان‌نویس و محقق در زمینه فولکلور آذربایجانی بود. کتاب ماهی سیاه کوچولوی بهرنگی مدت‌ها نقش بیانه غیررسمی سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران را ایفا می‌کرد.[ویکی­پدیا]


از دیگر آثار مشهور او می‌توان به «داستان تلخون» اشاره کرد. بهرنگی «تلخون» را که درواقع افسانه‌ای آذری بود، در 20 سالگی و با نام مستعار «ص. قارانقوش» در کتاب هفته منتشر کرد. او تا سال ۱۳۴۲، از همین نام برای انتشار داستان­هایش استفاده می­کرد. بهرنگی آثاری هم در ترجمه داشت و تحقیقاتی درباره فولکلور آذربایجان نیز انجام داده بود.

مرگ صمد بهرنگی به واسطه فعالیت­‌های سیاسی که داشت از سوی بسیاری از روشنفکران آن زمان مانند جلال آل­احمد و غلامحسین ساعدی که از نزدیکان او بودند، مشکوک قلمداد شد. حتی شایعاتی نیز دراین باره وجود داشت، هرچند هیچکدام اثبات نشد.

بهرنگی، خود درباره مرگ در داستان ماهی سیاه کوچولو چنین نوشته است:

«مرگ خیلی آسان می‌تواند الان به سراغ من بیاید، اما من تا می‌توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک‌وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم – که می‌شوم – مهم نیست، مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد …»

«آزاده اخلاقی» هنرمند عکاس در مجموعه­‌ی به روایت یک شاهد عینی، 17 عکس از 17 صحنه­‌ی مرگ افراد مختلف را بازسازی کرده که یکی از این عکس‌­ها مربوط به پیداشدن پیکر صمد بهرنگی در رودخانه ارس است.

صمد بهرنگی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Danyal

پرستوها خوش قول هستن!

کوچه پشتی

اینجا منظره‌ی بالکن خونه ماست. رو به بی‌انتهای شهر!
اغلب میام اینجا میشینم و خیره میشم به دورترین نقطه‌ای که میتونم. شاید سیگاری هم روشن کنم یا قهوه‌ی داغ بدون شکر رو آروم آروم مزه مزه کنم تا سرد بشه و یهو همشو سربکشم. اینجوری لااقل گاهی آرامش فکری‌ای رو که بخاطر نگرانی‌ها و استرس‌های بی‌دلیل و بادلیل ازدست دادم، دوباره بدست میارم. یه چند لحظه‌ای دور میشم از بیخودی‌های زندگی!


تقریبا دورترین نقطه‌ای که میتونم ببینم مناره‌های امامزاده‌اس که در منتهی‌الیه جنوب غربی شهره. شب‌ها نور سبزرنگ مناره‌ها مشخص‌تره و روزها مثه دوتا سایه شبیه سایه‌ی ‌بابالنگ‌دراز؛ انگار کن کل شهر رو زیرنظر دارن. دورتر از مناره‌ها اما کوه‌ها رو میشه دید. قله‌ی قلعه ماران و حلیمه‌خاتون که تو ادامه‌ی رشته‌کوه‌های البرز که از دور شبیه دیوار یه سیاه رنگ عظیمه قرار دارن. دیواری که هیچ راه نفوذی نداره!


نزدیکتر اما خونه های همسایه‌هاس؛ اهالی این شهر! هرچند این قسمت شهر تقریبا قسمت قدیمی شهر محسوب میشه با بافت کهنه‌ی شهری، اما گاهی یکی دوتا ساختمون بلند نوساز که مثه قوطی کبریت‌های قدیمی میمونن که سر به آسمون کشیدن، لابلای خونه‌های حیاط‌دار دیده میشه. اینا بیشتر شبیه اون مرگ‌خوارهای فیلمای هری پاتر میمونن، همونقدر زشت و کریه و خبیث! خیلی از باغچه‌های خونه‌ها بخاطر اینا ازبین رفته و شدن پارکینگ. خیلی درختا برای اینکه جلوی نمای ساختمونای بلند رو نگیرن قطع میشن. خیابونا و کوچه‌ها از سرسبزی میافتن و فقط سیاهی آسفالتشون میمونه!


خیلی وقت‌ها میشینم و بازی بچه‌ها رو تماشا میکنم. بچه‌های کوچه پشتی خیلی راحت باهم بازی میکنن و مشخصه هیچ دغدغه‌ای ندارن که نگرانش باشن. بیخیاله بیخیال! خیلی وقت‌ها میشنوم که همدیگه رو با کلماتی مثه "پیرهن مشکی" یا "پسر همسایه" یا حتی "مو فری" صدا میکنن. این یعنی خیلی هم باهم آشنا نیستن که اسم همدیگه رو بدونن و شاید اولین بارشونه که دارن باهم بازی میکنن؛ اما اونقدر این صمیمیت گرم و زیاده که انگار چندساله هم‌بازی هم بودن! یاد کودکی و بازی‌های خودمون بخیر...


یچیز جالب دیگه تو این بالکن این پرنده‌هان! این موجوداتی که قدرت پرواز بهشون آزادیِ قابل حسادتی رو میده. پرواز میکنن تو لاجورد آسمون و هرجا دلشون بخاد میرن. گاهی باهم بازی میکنن. تو سروکله هم میزنن یا سعی میکنن غذا رو تو هوا از چنگ هم دربیارن. پروازهای دست جمعی کبوترا از باشکوه‌ترین قسمت‌هاست؛ اونجا که یه مسیر دایره‌ای رو همگی باهم دور میزنن و میچرخن، ده بار، بیست بار، پنجاه بار... یا جیک‌جیک کردن گنجشکا روی سیمای تیر برق. اینجا یاد گرفتم که فرق یاکریم با قمری چیه. یا فهمیدم پرستوها خیلی میونه خوبی با زاغ‌ها ندارن. آخ آخ گفتم پرستوها! چه موجودات دوست‌داشتنی و نازی هستن اینا. قدیما زیاد سر میزدیم به خونه‌ی عمه که تو روستا بود. یه جفت از همین پرستوهای دوست داشتنی از گوشه‌ی شکسته‌ی شیشه آشپزخونه استفاده کرده بودن و توی خونه لونه ساخته بودن. چه عشقی میکرد عمه با مهموناش! پرستوها براش نشونه برکت بودن چون همیشه با بهار میومدن. ما که بزرگ شدیم دیگه نرفتیم دیدن عمه اما پرستوها بی‌وفا نیستن، بهار که بیاد اونا هم میان.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Danyal

کوچه

شعر کوچه از فریدون مشیری رو که پادکستش کردم و تو کانال تلگرام فابل صوتی و تصویریشو گذاشته بودم، اینجا دوباره فایل تصویری رو از آپارات میذارم.
کانال تلگرام و صفحه اینستاگرام رو میتونید با آیدی ZirakkBlog پیدا کنبد.

اگه ویدیو براتون باز نشد میتونید اینجا ببینید:
https://www.aparat.com/v/IxE3g

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Danyal

دهه چهارم شروع شد!

تولد سی سالگی هم رسید

امروز اولین روز سال جدید، اولین روز بهار و اولین روز از دهه چهارم زندگی منه! امروز سی سالم تموم میشه و میرم تو سی‌و‌یک سالگی! ترسناکه یخرده...نه!...بیشتر از یخرده ترسناکه! سوالای غریبی میاد تو ذهن آدم، از همونا که از جواب درمیمانم! اما این بار این خودتی که از خودت میپرسی نه کسی دیگه. وحشت ماجرا رو این قسمت بیشتر میکنه.

چیشد که یهو به اینجا رسیدیم؟ مگه روز اول دانشگاه همین دیروز نبود؟ مگه همین هفته پیش نبود که تو مدرسه داشتیم میزدیم تو سر و کله دوستامون؟ همین ماه پیش نبود که... . چقدر زود میگذره این عمر لعنتی. ما کم حافظه شدیم یا واقعا زود گذشته؟ ولی میدونم هیچوقت یاد نگرفتیم چطور باید ازش استفاده کنیم که بعدا حسرتشو نخوریم. چطوری تجربیاتی که به دست میاریم رو به کار بگیریم که بهترین تصمیم رو گرفته باشیم. حداقل من اینجوری بودم!

نه اینکه تو این سی سال هیچ کاری نکرده باشم که ذخیره­ای باشه برای آینده­‌ی ناپیدا، یا هیچ پیش­بینی­‌ای برای اتفاقات احتمالی نداشته باشم. اما یه تجربه بزرگ کسب شده تو این سی سال میگه هر ذخیره­ای ممکنه به باد بره، هر تجربه­‌ای ممکنه بی­‌ثمر باشه، هر دشمنی ممکنه در لباس دوست بهت نزدیک بشه و به وقتش خنجرشو از پشت بزنه، هر چیز و هر کس مطمئنی و غیرقابل تردیدی ممکنه کاملا غیرقابل اطمینان و مشکوک باشه! بخاطر همین هاست که آدم رو وحشت میگیره. و بخاطر همین وحشت تصمیم­‌گیری خیلی خیلی سخت میشه!

امروز قراره مثلا شادترین روز سال برای من باشه، هم تولدمه، هم روز اول سال نو، هم روز عید، اما واقعیتش اینه که یه دلشوره عجیبی دارم. یه ترس از آینده غیرقابل پیش­بینی! نگرانی و تشویش از اتفاقات محتمل!

نوروزتان پیروز

سال نو همگی مبارک، ایشالا سال قشنگی داشته باشین. هر سال همین آرزو رو میکنیم به امید اینکه سال بهتری باشه ولی آخرش میگیم ایشالا از سال قبل بهتر باشه؛ و البته آدمی به همین امیدهاست که زنده­است!

پ.ن1: امسال هم به رسم سه سال گذشته سال تحویل و روز تولدم تو فرودگاه گذشت!

پ.ن2: حس خوبی ندارم به این نوشته. خیلی سیاه و ناامیدانه نوشتم ولی به خودم گفتم حداقل یه امروز بذار هرچی برای نوشتن میاد خودش بیاد! امروز خودمو سانسور نکردم! شرمندم اگه کسی ناراحت شد.

پ.ن3: نمیدونم باید ازین ببعد نگران کلسترول و چربی و اوره و فشار خون هم باشم یا نه؟ یعنی میگین وصیت­نامه هم بنویسم؟Laughing

عید مبارک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Danyal

شوریدگان همواره در سفرند!

خیلی وقت بود ننوشته بودم اینجا. دلیلش هم زیاده! مریض بودم، کم حوصله بودم، عصبی بودم، کار زیاد داشتم و به هیچ کدوم نرسیده بودم! و کلی دلیل دیگه...البته هیچ کدوم توجیه مناسبی نیستن، فقط دلیلن...دلیل!

محمدحسین با دوچرخه مسافرت میکند

جهانگردی و ماجراجویی از قدیم یکی از آرزوهای انسان بوده، مثل پرواز! البته چند قرن طول نمیکشه تا انسان بتونه این آرزوشو عملی کنه. جهانگردها رو با کشفیات‌شون تو تاریخ میشناسن، مثل کریستف کلمب یا مارکوپولو؛ اما تو سال­های اخیر انگار دیگه جایی واسه کشف کردن نمونده. الان دیگه جهانگردها متوسل شدن به تکنولوژی و البته وبلاگ نویسی! ابزار قوی­شون هم اینستاگرامه!

مدتیه تو اینستاگرام صفحات ایرانی‌های جهانگرد رو دنبال می‌کنم. انصافا هم باید بگم لذت می­برم از خوندن مطالبشون! حتی بیشتر از عکس­‌های جالب و رنگارنگی که میذارن، از خوندن نوشته‌­هاشون لذت می­برم. نوشته‌­هایی که تمام جزئیات رو توضیح میدن.

این نوشته‌­ها اکثرا کوتاه و در حد دو سه جمله در استوری­‌هاست و خیلی کمتر در پست‌­های اینستاگرام میشه پیداشون کرد اما نکته‌­ای که این جهانگردها موقع نوشتن شدیدا بهش توجه میکنن اشاره به جزئیاتیه که برای مخاطب جالبه. مثلا نوع پوشش مردها و زن‌­ها یا نوع غذاهایی که ممکنه تو اون منطقه پیدا بشه یا برخی آداب و رسوم خاص مردمان منطقه‌­ای که دارن سیاحتش میکنن! شاید این­ها در نظر اول خیلی جالب به نظر نیاد ولی برای کسانی که حداقل سفر به یه منطقه کاملا متفاوت با مردمانی متفاوت رو تجربه کردن، اولین سوالاتی که پیش میاد در چارچوب همین مطالب هست.

هدی رستمی در امریکای جنوبی سیاحت میکنه

نکته مهم‌­تر اینه خیلی از این جهانگردها دختران ایرانی هستند. در جامعه نسبتا سنتی ما اینکه یه دختر تک و تنها برای خودش جهان­گردی بکنه خیلی راحت الهضم نیست. وقتی تو جامعه خودمون خیلی از دخترها و حتی زن‌ها مورد انواع محدودیت­ها و آزارهای مختلف از سمت مردان هستن، نمیتونیم قبول کنیم که دخترهامون اونور دنیا راحت‌­تر از جامعه خودشون، آزادانه برای خودشون مسافرت کنن! میدونم فکرم کاملا غلطه ولی چه میشه کرد؟ منم محصول همین جامعه و بزرگ شده‌­ی همین اجتماعم!

هدی رستمی با آیدی @hodarostami (عکس بالا) اولین جهانگردی بود که در اینستاگرام پیداش کردم. هدی تو امریکای جنوبی داره سیاحت میکنه و فعلا رسیده به بولیوی. البته قبل از این پرو و اکوادور رو هم گشته! هدی که ظاهرا ساکن سوئد هست، غیر از سفر، عکاسی هم می­کنه. مجموعه  عکس­های "شهر ممنوعه" کاری فوق العاده از هدی بود.

جی و ددی هم دارن تو امریکای جنوبی سیاحت میکنن

یه گروه دو نفره هم هستن که دارن امریکای جنوبی و آمازون رو کندوکاو میکنن. ددی و جی (@backpackers.ir) دو تا کارمند مثه همه کارمندای معمولی این مملکت بودن که هوای سفر به سرشون میزنه و شغل­شون رو ول می­کنن و میفتن توی جاده! دو نفری دارن طول رودخونه آمازون رو طی میکنن و هرجا رو رودخونه ببرتشون میرن! از تجربیات مختلفشون هم مینویسن!

ملیکا بکایی با آیدی @melliiic (عکس پایین) دختر دیگه­‌ای از تهران که فقط 20 سالشه و اون­هم بیشتر از دوماهه تو امریکای جنوبی داره ماجراجویی میکنه. ملیکا در طول سفر کار داوطلبانه هم میکنه. مثلا از بچه‌­های یه زوج امریکایی مراقبت میکنه و گاهی هم آموزش به زبان انگلیسی بهشون میده. ملیکا که بخاطر یه اشتباه نتونست ویزای برزیل رو بگیره حالا داره آماده میشه تا اکوادور رو ترک کنه ولی تا الان نفهمیدم مقصدش کجاست!

ملیکا دختر 20 ساله جهانگرد ایرانی

محمدحسین محمودزاده با اکانت @2charkheran (عکس اول) فعلا ژاپن رو با دوچرخه‌­اش داره طی میکنه. محمدحسین که عکاس هم هست عکس­های فوق العاده محشری در طول سفرش از سوژه­‌های مختلف می­ندازه که حیفه از دست بدین. از آفریقا تا سیبری جاهایی بودن که محمدحسین با دوچرخه­ طی کرده و کلی هم عکس قشنگ خلق کرده!

مونسا عزیزی با آیدی @moonsa.aziz  هم یکی دیگه از دخترای جهانگردمونه. مونسا که الان تایلنده قبلا ایران­گردی هم کرده. جالب­تر اینکه مونسا کارمند هم هست! یعنی همراه با مشکلات شاغل بودن، سفر هم می­کنه!

حماد نظری (@hemad.nazari) مثل اکثر جهانگردها عکاس هم هست. حماد اصالتا گیلانی هست و با لهجه شیرینش استوری‌های اینستاگرامش رو شیرین‌­تر هم میکنه.  حماد الان تو هند هست و ظاهرا داره میره سمت نپال! حماد عکاس خیلی خوبی هم هست، عکس­هاشو میتونید تو سایتش ببینید. آدرس سایتش تو بیوی اینستاگرامش هست.

و اما مریم سمیعی (@mariamsamiei) که من از خیلی وقت پیش فالو کرده بودمش. مریم برعکس جهانگردایی که بالا معرفی کردم سفرهاش کم هزینه نیست اما خیلی جاهای خوب و دیدنی سفر میکنه. قونیه و استانبول رو با عکس­های فوق­‌العادش و کپشن­‌های بی‌­نظیری که برای عکساش می­نویسه باید دوباره گشت! مریم یه نوع سیاحت خاص خودش داره که در آرامگاه‌­های شهرهایی که بهشون سفر میکنه به خانه ابدی افراد مشهور سر میزنه. حس و حالش رو تو اون لحظات با هشتگ #آرامستان_نگاری تو اینستاگرام منتشر کرده. از موارد مورد علاقه من همین مطالبش با هشتگ آرامستان نگاری هست! مریم برای نوروز قراره کوبا رو بگرده و با بدجنسی بجای سیگار برگ بعنوان سوغاتی گفته عکسای خوشگل از سیگار برگ براتون میذارم! :))

مریم سمیعی سفرنویس فوق العاده ای هست

به تک‌­تک افرادی که معرفی کردم حسودیم میشه! پرسیدن هم نداره چرا. چون اینا علاوه بر سفرهای هیجان‌­انگیز و ماجراجویانه‌­ای که دارن، هنر عکاسی و هنر نوشتنی هم دارن که انصافا باید بهشون دست­‌مریزاد گفت. آشنایی با آدمای جدید یه گوشه دیگه از هیجان سفرهای مهیج­‌شون هست که ماجراهاشون رو خیلی جذاب­تر میکنه. اما میخوام اعتراف کنم که جدا از هیجانی که از دیدن عکساشون میگیرم یه انرژی مثبتِ خاصی هم بهم میدن، یجور اعتماد به نفس که منم میتونم یکی مثه خودشون باشم! شاید یه روز منم مثه اینا زدم به جاده و یه جهانگرد شدم واسه خودم!

ناصر خسرو جهانگرد معروف ایرانی میگه: شوریدگان همواره در سفر هستند و چون خواسته خویش یافتند همانجا کاشانه‌ای بسازند، و چون دلتنگ شوند به دیار آغازین خویش باز گردند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Danyal

یک فکر بکر!

تصمیم جدید گرفتم که هنوز در حد یه تصمیمه!
خیلی روش کار نشده و نیاز به مطالعه و وقت گذاشتن داره. اما قطعا روش فکر خواهم کرد.
میخام یه پادکست برای خودم داشته باشم که مرتب و هفتگی تولید بشه. هر قسمت یه موضوع خاص که البته قراره با مشارکت مخاطبین باشه. فکرای زیادی دارم براش ولی باید روش زیاد فکرکنم. ایده و نظری اگه داشتین هم مشتاقانه استقبال میکنم.

پادکست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Danyal